ایران یک جامعه کوتاه مدت
این چکیده عنوان کتابی است از آقای همایون کاتوزیان پژوهشگر، تاریخ نگار، و اقتصاددان که در سال ۱۳۸۴ منتشر شد.
از آن سال تا کنون اتفاق های زیادی روی داده و مسیر ایران ما را عوض کرده، ولی این تفکر جامعه شناسانه شاید هنوز هم جامع باشد.
نویسنده معتقد است چرا در ایران تغییرات اساسی صورت نمی گیرد؟ و چنانچه تغیراتی انجام شود چرا کوتاه مدت است؟ در پاسخ به استناد تاریخ ایران می گوید زیرا ایران چارچوب تثبیت شده ای ندارد. نه در زمان حال و نه در گذشته. مَثَل هایی در زبان داریم.« از این ستون تا این ستون فرج است»، و یا «سیب را که بندازید بالا هزار چرخ می زند تا بیاید پایین.»
این مثل ها رد پای آینده ای نا معلوم را بیان می کند. هر لحظه ممکن است همه چیز دگرگون شود.
جامعه برای اینکه تداوم داشته باشد باید نهاد هایش متداوم باشند. قانون باید جاری باشد.
برای پژوهش این روند، سه ویژگی در تاریخ مشاهده می کنیم.
نگاه کنیم به مدت عمر خانه ها. خیلی زودتر از آنچه تصور کنید خانه ای که هنوز پی و استواری دارد تبدیل به زمین کلنگی می شود، فکر عمومی بر این است که این بنا دیگر ارزشی ندارد و مقدار ارزش زمین را در نظر می گیرند. در حالی که می شود آن را بازسازی کرد. این عمارت ارزش فرهنگی و تاریخی و … دارد. از آن گذشته با ویران کردن آن تجربه و سرمایه قدیمی از بین می رود. تاریخ ما به جای یک پیوند پیوسته تبدیل به دوره های کوتاه می شوند که هر کدام نهاد های اجتماعی دوران خاصی را دارد. تغییرات آنقدر سریع و تخریب ها زیاد است که تجربه قدیمی انباشته نشده و هر بار تجربه جدیدی تکرار می شود. چه چیز باعث جامعه کوتاه مدت می شود؟ نویسنده سه ویژگی را معرفی می کند.
۱- مساله جانشینی حکام
۲- مساله بی اعتباری جان و مال مردم
۳- مشکل انباشت و توسعه
۱- مساله جانشینی حکام
جانشینی یکی از معضلات بزرگ است. جانشین حاکم چه کسی می شود؟ خون های بسیاری در این راه ریخته شده. قانون در اروپایی نقش مهمی پیدا کرد وقتی که قدرت را از اختیار کلیسا بیرون آورد.
این در حالی است که در ایران جانشینی هیچ قانونی ندارد. آنچه که تا به امروز باقی مانده، تا حاکم از دنیا نرود معلوم نیست که چه کسی حکمروا خواهد شد. هرچند جانشینی پسر ارشد تا حدی قابل قبول بوده است، ولی کاملا تثبیت نشده و همواره در پی اقتدار جنگ بود و جدال بوده است. مشروعیت حاکم به نیروهای زمینی محدود نمی شد و در اینصورت فرمانده یک قدرت خدایی ادعا می کند. چون قدرت چارچوبی ندارد کم کم منشا خدایی پیدا می کند، نشانه اش هم تأیید الهی است. از طرف دیگر حاکم هم همیشه در لبه تیغ تخت تاج اش است.
چون حاکم قدرت و اختیاراتش را مطلقه می بیند، شروع می کند به بیدادگری. حقوق انسانی را زیر پا می گذارد، مغرورانه با مردم برخورد می کند. مردم با این خیال که آن حاکمی که در آینده می آید کمتر ظلم خواهد کرد شروع می کنند به مبارزه؛ او را از صحنه بیرون می کنند و دوباره یکی از دیالکتیک های تاریخ ایران شکل می گیرد.
حکومت بی مسئولیت و جامعه نافرمان دو روی یک سکه هستند. این را می توانیم در سراسر تاریخ ایران ببینیم، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام. این ریشه کنی نتیجه اش اینست که خانواده اصیل قدیمی نداریم که پانصد سال قدمت داشته باشند. تاریخ بلندمدت ایران مجموعه ای از تاریخ های کوتاه مدت است. وزیر ممکن است به دست حاکم کشته شود. یا اینکه حاکم اموال ثروتمندان را مصادره کند. بنابراین مردم نمی توانند برای آینده حساب باز کنند. افق فعالیت های اقتصادی و سیاسی محدود می شود.
نظامی که در ایران رواج دارد با دیگر کشورها متفاوت است، زیرا این استبداد هیچ قیدی ندارد. یکی از سفرای اروپایی به فتحعلی شاه گفت قدرت شما خیلی زیاد است، خیلی بیشتر از شاهان اروپا. شاه در پاسخ گفت همین شاه ایران را نگاه کنید، نمی داند فردا اگر مُرد چه کسی جایش می نشیند و چه عاقبتی دارد. در چنین سیستمی خانواده کُشی زیاد است. خودی و غیر خودی در پنجه های قدرت در یک لحظه نابود می شوند، مثالش هم قصه امیرکبیر.
۲- بی اعتباری جان و مال
وقتی حاکم نماینده خدا باشد، پاسخگو هم نیست. طبیعتا کسی خارج از آن حقی ندارد و ادعایی هم ندارد، مگر اینکه حاکم آن را تایید کند. از آن گذشته حاکم می تواند حقی را که داده پس بگیرد. در مورد مالیات هم همینطور. مالکیت مردم حق مردم نیست. بلکه یک مزیتی است که حاکم به ملت داده و هر زمان که بخواهد می تواند آن را پس بگیرد. و این فقط مربوط به مال رعیت نیست، بلکه شامل تمام سطوح جامعه است. یعنی از کدخدا تا پیشه ور، کاسب، کارگر، دولتمرد. حتی مقامات بلندپایه بدون هیچ دادخواهی کشته می شوند یا اموالشان مصادره می گردد. نویسنده مثال های زیادی می زند.
۳- انباشت و توسعه
انقلاب صنعتی اروپا نتیجه انباشت بلند مدت سرمایه بود. نویسنده معتقد است تجارت و صنعت به هم وابسته است. اگر مؤلفه انباشت سرمایه نبود، صنعت هم به وجود نمی آمد و تجارت خارجی گسترش پیدا نمی کرد، و به تبع آن صنعت هم باعث ابداعات نمی شد. بنگاه اقتصادی باید بتواند سرمایه جمع کند، در جامعه ای که تاجر نگران نیست که یکی بیاید و آن را مصادره کند. به اروپا مثال می زند که چگونه سرمایه زیاد شد، شهرها بزرگ شدند و در رنسانس طبقه بازرگان و تجار حمایت شدند. در چنین جامعه ای سرمایه با خیال راحت جمع و انباشت شده و به ابداع و نوآوری منجر شد. ثروت ملی به چرخش در می آید و با تدوین مالیات مناسب، فاصله طبقاتی را کم کرده، بی عدالتی مالی هم کم می شود.
چرا در ایران این اتفاق نیفتاد؟
در ایران هم افرادی ثروتمند بودند و تکنولوژی هم داشتند. چرا انباشت سرمایه رخ نداد؟ برای اینکه مالک ایرانی حقی بر املاک خود نداشت و هر زمان ممکن بود چه در زمان حیات و یا بعد از مرگش اموالش را بگیرند. نتیجه این شد. این کوتاه مدت بودن جامعه و ساختار نداشتن جامعه علت و معلول یکدیگر شدند. چرا ساختار نداشتیم؟ چون حکومت استبدادی بوده. استبدادی با حکومت مطلقه و دیکتاتوری فرق می کند.
استبداد ویژگی جامعه ایرانی است، زیرا هیچ قاعده و قانونی نیست که دولت به آن پایبند باشد. نظام مستبد حتی به سنت های ریشه ای هم پایبند نیست. برای همین شاه دستور می داد وزیر را در قابلمه می گذاشتند. تنها قدرت، خود پادشاه است. هر کاری که بخواهد می کند، فرقی ندارد.
یک علت دیگر که انباشت سرمایه در ایران اتفاق نیفتاد جغرافیای کشورمان است. نویسنده عقیده دارد که سرزمین ایران کم آب بوده. آبادی ها نیز از هم دور بودند، و به همین علت آبادی ها خود کفا شدند. هرکس به قدر مصرف خودش تولید می کرد. مازاد تولیدی در کار نبود و باعث انباشت نمی شد و مازادی هم اگر بود کم بود و وقتی اثربخش می شد که شخصی یک قشون قوی پیدا می کرد و می توانست بین آبادی ها حرکت کرده و از اضافه محصولات آبادی ها خراج گرفته و از آنها تولید سرمایه کند.
با این تحلیل یک چرخه داریم که مدام تکرار می شود، یک دور رنج آور: حکومت استبدادی – آشوب – حکومت استبدادی… که البته منظور نویسنده این نیست که تا ابد این چرخه کوتاه مدت باشد، خودش مرتب می گوید بی قانونی از نظر حقوقی و اجتماعی باعث شد که ترکیب اجتماعی به این صورت باشد. هرج و مرج از کجا می آید؟ وقتی که نهاد های مردمی وجود ندارد.
این چکیده بسیار فشرده شده تا در حوصله مخاطب بگنجد. موافق و مخالف نظریه هم زیادند. امیدوارم درست و با امانت آن را باز گو کرده باشم.
ویولت رازق پناه