اواخر سال ۱۳۹۲ مطابق با ۱۹ مارچ ۲۰۱۳ سفری داشتم به لهستان، در خیابانی به نام اینجینیرسکا در محله پراگ شمالی Praga Polnoc اقامت کردم. این منزل را پسرم اجاره کرده بود. چند روز مانده بود به نوروز و سال تحویل. عادت برپا کردن جشن نوروز را که نمی شود ترک کرد. برای سبزه سفره هفت سین عدس سبز کردم و از فروشگاه آکواریوم ۳ ماهی کوچک و یک تنگ خریدیم. خانه پر شد از بوی عید و بوی سنبل. نوروز در کشوری زیبا.
ورشو پر از پارک و رودخانه های زیبا است. از مکان هایی که می شود دید و لذت برد. قدمتی که انگار به عهد باستان سفر کرده اید.
پارک لازینکی از پارک های بسیار زیبای ورشو است .
کاخ ویلانف – تراس طلایی- مال آرکادیا – پارک اسکاریشویسکی- خیابان فرانسیسکو- مال آشان – مال بلیسکا
دانشگاه ورشو
با تراموای ۲۶ به دانشگاه ورشو رفتیم. همه نوشته و اطلاع رسانی دانشگاه فقط به زبان پولیش (لهستانی) بود، بنابراین نمی توانستیم مقصود خودمان را بگوییم. بهر حال پرسان پرسان به قسمتی که دفتر اسناد بود توانستیم راه پیدا کنیم. سراغ خانم ایوانا نویچکا را گرفتم، اساتیدی در دانشکده ادبیات قبلا نام ایشان و نشانی شان را داده بودند. اتاق ایران در انتهای راهرویی که تصاویری از شهر های ایران بر دیوارش نصب بود، پیدا کردم.
خانم ایوانا با چشمانی خاکستری و میانسال با چهره ای عبوس، پشت میز گردی که رویش پر از ردیف کتاب ها بود نشسته بود. باقیمانده زیبایی گذشته در صورتش هویدا بود. فارسی صحبت می کرد با لهجه دَری. برایم ازتدریس زبان فارسی و رشته ادبیات فارسی در دانشگاه ورشو گفت. دروسی شامل شاهنامه، گلستان، بوستان، دیوان حافظ،…همچنین تفسیر سوره های قرآن که با زبان ترکی مشترک است. کلیله و دمنه از دروس پژوهشی به حساب می آید. طول تحصیل مقطع لیسانس در ورشو ۵ سال است و هر دانشجو حداقل باید ۱۱۳ واحد بگذراند.
من شنیده بودم کتاب های خطی قدیمی فارسی زیادی در این دانشگاه نگهداری می شود. در دانشگاه ورشو حدود ۵ هزار جلد کتاب فارسی وجود دارد. چرا این قدر کتاب دستخط و یا قدیمی در این کتابخانه جمع شده است؟ این پرسش من بود از خانم ایوانکا، و او پاسخ داد به دلیل اینکه در گذار جنگ جهانی تعداد زیادی از مردم لهستان به ایران پناهنده شدند و اتفاقا مردم ایران محبت و مهمان نوازی زیاد کردند. بعد از خاتمه جنگ در بازگشت کتب زیادی از ایرانیان خریداری کرده و به لهستان آوردند و به دانشگاه واگذار کردند.
لهستان POLAND
لهستان حدود ٤٠ مليون نفرجمعيت دارد و از اطراف به كشور هاي چك و اسلواكي، دریای بالتيك، اوكراين، ليتواني، بلاروس و آلمان محدود مي شود. پايتخت آن ورشو نام دارد .
ورشو شهري است ديرينه و پراست از قصه های خاص سرزمین های تاريخی که به دو بخش تقسيم مي شود.
شهر قديم stare miasto كه شامل خيابان های متعدد و ساختمان هايی با بنا های آجری رنگارنگ كه بهم وصل هستند و در كنار هم قرار گرفته اند، با ورودی به ميدان زيبا و وسيعی كه مرتفع ترین است و بر فراز كاخ ورشو قرار دارد.
ميدان زيگمونت ” zygmunt column”
در گستره وسيعي از شهر قديم واقع شده. ستون بلندی مجسمه یک پادشاه را نمايش مي دهد. اسم میدان بر گرفته از شاه زيگمونت سوم است كه جایگاه پايتخت را از كراكو به ورشو منتقل كرده و تمثالی است بلند بالا که در دست راست شمشير و در دست چپ صليب گرفته و يكی از نماد های مهم ورشواست. آنقدر که در نقشه و راهنمای شهری صفحه نقش آن نمایشگر ورشو است.
دژ پادشاهي ( Royal Castle)
كاخی است که در قرن ١٣ بنا شده. نمای بيرونی اش با شکوه است، و در فهرست آثار تاريخی بين المللي يونسكو ثبت شده. ارگی که در جنگ جهانی دوم از بين رفته، راهنما برایم توضيح داد، اين كاخ که در جنگ کاملا ویران شده بود از روي نقاشي ها و نوشته ها دوباره باز سازی شده، البته بعضي از قسمت های آن که بجای مانده را به خوبی نگه داشته اند، مشخص بود که چه ضلع هایی از سالن قديمي و كدام جديد است. معلوم بود با دقت آن را مرمت کرده بودند، تنها مورد آن تفاوت مختصر رنگ بود كه فاصله زماني را تعيين مي كرد.
ضلع های دیگرشامل: سالن مخصوص جنگجويان، مجلس سنا، سالن كنفرانس ، سالن نمايش و رقص و……
از همه زيبا تر سالن مرمر بود كه با سنگ مرمر تزيين و دكور شده بود. مى گويند هديه پادشاهي به نام ” استانيسلاو آگوست يونيا توفسكي” است. اتاقی که نمایانگر تاريخ لهستان است. داستان بر می گردد به حدود پانصد سال پيش كه شاه زيگموت مي خواست گزيده اي از تاريخ گذشتگان را در كنار خود در قصر داشته باشد. شاه تصاويري از شاهان پيشین را در اين مكان جمع و نصب كرد. جالب این كه پادشاهي در اين سرزمين موروثی نيست و حتی برخی از مردم دیگر كشورها هم توانسته اند این لقب را دریافت کنند.
فرش قرمزی سراسر کف زمین گسترده بود و شاه نشین آن کمی مرتفع تر بود. مبل قرمز رنگی با یک سايبان همرنگ خود نمایی می کرد. دیواری مخمل گون در پشت سر جایگاه شاه بود، رديف هايي منظم از مدال و نشان هایی که بر دیوار سنجاق شده بودند به شکل عقاب نقره ای تزیین شده به تاجي از طلا. عقاب نماد كشور لهستان است .
راهنما گفت: وقتی کاخ توسط آلمان هاي نازی اشغال شد فرماندهان وارد قصر شدند. یکی از آنها مدتي به مدال عقاب های دیوار نگاه كرد و يكي از آنها را كَند و با خود برد. سرباز هايي كه همراهش بودند هم هر كدام يكي از عقاب ها را از دیواره جدا كرده و بردند. بعدها وقتي مي خواستند كاخ را دوباره سازي كنند، حتی یک عقاب هم نبود، دولت لهستان در روزنامه ها اطلاعيه داد كه هر كس از آن عقاب ها دارد بياورد وجه خوبي بابت آن مي پردازد چون بعد از جنگ حتی يك دانه هم از اين ها موجود نبود، بالاخره در عرض يك سال نمونه ای ازآن پيدا شد. در كجا؟ كانادا. دولت آن را خريد و از آن نمونه تعدادي كه لازم داشت درست كرد و در جايگاه قبلي نصب كرد.
اتاق لباس های شاه، شامل لباس هایی که معمولا در وضعیت های رسمی و غیره به تن می کنند. جالب آنکه قفسه ای پر از كتاب هم در آن جا بود. راهنما گفت: چون لباس پوشاندن شاه يک ساعت وقت مي گرفته یک نفر هم به موازات آن برايش كتاب مي خوانده و من فكر كردم چه لباس خاصی بوده که یک ساعت وقت می گرفته!
در قسمت دیگر سالن مکانی کوچک برای عبادت کاخ نشین بود که من را تحت تأثیر زیاد قرار داد. بر روی میز در یک جام بلورین قلب انسانی وطن پرست در مایعی شفاف نگاهداری می شد. راهنما گفت اين قلب متعلق به يك شاه است، ولي راهنمای دیگر در بازدید مجددی که داشتم گفت متعلق به يك مهاجر است كه چون سرزمين اش را به حد پرستش دوست داشته وصيت كرده قلب اش را به ورشو ببرند. از آنجا بيرون آمدم به ميدان كاخ رسیدم. از كوچه و خيابان گذشتم با سنگفرش ها و ديوار های كهنه و فرسوده اش که لايه لايه از گچ و ديوارهايشان ریخته بود، و با خودم فکر کردم ای وطن تو چه می کنی با مردم که این چنین قلبی با عشق را یادگار می گذاری؟
رستوران بسيار قديمي در انتهاي كوچه بود كه روي تابلويش نوشته بود “میلک بار”Milk Bar” راهنما مي گفت: قبل از اينكه لهستان مستقل شود مستعمره و در دست روس ها بوده، اين دوران را سوويت (Soviet) مي نامند، اين رستوران محل غذا خوري كارگران روسي بوده، حالا هم با همان منوی غذا پذیرایی می کنند. داخلش ميز و صندلي هايي از چوب، همان هايي كه در سرزمين ما به عنوان صندلي لهستاني معروف است، قرار داشت از پنجره اي كه به آشپزخانه باز مي شود مي توان زنان سالمندي را ديد كه خيس از عرق مشغول درست كردن غذا و شستن ظروف هستند. خيلي سالمندند .
از میان رایحه زمان عبور کردم. آنسوی ساختمان هايي بلند خانه هایی دژ مانند پر از جای گلوله و تیر و فشنگ، یادگاری از زخمی به نام جنگ دیده می شد. عجیب آنکه مردم هنوز در اين خانه هاي بسيار قديمي سکنا داشتند. آنسوتر در وسط ميدانی چهار گوشه مجسمه اي عجيب وجود داشت ، به نام مرمید “Mermaid”.
مرمید پیكره زنی است که از كمر به پایین به شکل ماهی است، در دست راستش يك شمشير و در دست چپش يك سپر گرفته. مرميد مجسم شده از يك افسانه قدیمی است.
افسانه حکایت جادوگري را بیان می کند که زن جوانى به نام (Sawa سوا) را به پري دريايي مبدل کرده. اين زن جوان مجبور بود در رودخانه ( ويسلا Wisła) زندگي كند. ماهيگيري به نام (وارس Wars) او را مي بيند و به او دل مي بندد. پس از تلاش زياد او را از بند جادوگر نجات مي دهد و با هم در كنار اين رودخانه زندگي مي كنند. ورشو از تركيب نام اين دو عاشق است .
افسانه های زیادی خواندم و شنیدم از حضور پری های دریایی و کمی عجیب بنظر می رسد. زیرا فاصله ورشو تا دریا زیاد است.
كليساي “جان مقدس” در آن نزديكي و قديمي ترين كلیساي شهر ورشو است. داخل آن تاريكي دلپذيري دارد و پر است از تصاوير و مجسمه هاي مقدسين مسيحيت.
از مسير خيابان قدم زنان پيش مي روم. مجسمه هایی را میبینم كه قيام مردم لهستان و راندن سربازان مهاجم را جلوه می کنند و نامشان ورشوناك است. پيكره هايي با لباس هاي مختلف که احتمالا اتحاد اقوام را نشان می دهد كه همراه سربازان به دفاع از كشورشان پرداخته اند. ورشو هرچند کوه و تپه ندارد، ولی زیباست.
موزه تاريخ ورشو
موزه تاریخ در قسمت قدیمی اين شهر است. هر روز در ساعت ١٢ فيلمي به زبان انگليسي در رابطه با تاريخ ورشو نشان مي دهند. سانس هاي ديگر به زبان لهستاني است. بليط تهيه کردم و نشستم به تماشا. هرچند که فيلم نبود بلكه گذر عكس هايي دلخراش كه همراه موسيقي حزن انگیز اجرا می شد که ماجرای دردناک زندگي و تاريخ مردم این دیار را روایت میکرد در تاراجی عظیم. پيش از جنگ، مردمانی خندان و با نشاط را بر صحنه ديدم ولي ناگهان اعلام جنگ همراه با صداي آژير خطر ….. عكس هايي تكان دهنده از بمباران، ويراني و كشتار بيرحمانه. عكس هایی سياه و سفيد و بسيار غم انگيز. درآخر هيچ چيز باقي نماند، نه ستون زيگموت، نه كاخ سلطنتي، نه حتی خانه اي معمولي. كشته شده ها آنچنان زياد بودند كه دل را آشوب مي کرد. مجبور شده بودند شهر را بسوزانند و تنها تلي سياه از خاك سوخته باقي مانده بود. این ها وقایع ورشو در سال ١٩٣٥ بود .
در سال ١٩٣٩ سربازان روسي وارد لهستان شدند و اين شهر را با نازي هاي آلمانی قسمت كردند. ساكنان ورشو كم كم باز گشتند، در حالي كه نه آبي بود و نه برق و نه هيچ وسيله اي. با این حال مردم خانه ها را ساختند.
از سالن سينما كه بيرون مي آمدم سايه سنگين و سياه غمي را بردلم احساس مي كردم. از جنگ و جنگ افروز ها متنفرم، اين ندايي بود كه در دلم مي شنيدم؛ لعنت به جنگ.
در كافه اي كه همان نزديكي ها بود نشستم و قهوه سفارش دادم. به مردم رهگذر نگاه كردم. اين پيرهای بی لبخند همان هايي نيستند كه كشورسوخته شان را دوباره ساخته اند؟ و احترام زيادي در دلم برايشان احساس كردم.
موزه مادام كوری
نقاشي هايي بر ديوار و نوشته هایی در پیاده رو خیابانی باریک به نام مادام كوري توجهم را جلب كرد. خوشبختانه يك راهنما داشت براي عده اي توضيح مي داد. در طبقه دوم بنایی معمولي سه اتاقه بود. در دو اتاق لوازم آزمايشگاهي و عكس هايي از مادام و دو دخترش ( ايوان و ايرن ) و در گوشه اي از اتاق عكس شوهرش ( پيیر) ديده مي شد. تمام مطالب به زبان لهستاني بود بنابراين نتوانستم چيزی سر در بياورم.
بناي يادبود سرباز گمنام در پارك “ساكسون” قرار داشت. ورشو پر از پارك است و همه آن ها جذاب و زيبا هستند، بخصوص در فصل بهار. در قسمت ديگري بناي يادبود سرباز گمنام در جنگ جهاني دوم به چشم مي خورد. در كنارش مشعلي با شعله اي كه هرگز نمي گذارند خاموش شود.
رود خانه اي از وسط شهر مي گذرد، جاري و پرآب. و پرندگاني كه برفرازش پرواز مي كنند. ” ويسلا” نامش است. آب هایی که از درياي بالتيك مي آيند، از ورشو و كراكف عبور کرده و به درياچه هاي كوچكي راه می یابند. مي توان گفت حد فاصل بين شهر قديم و مدرن را اين رودخانه مرزبندی کرده و از ورای آن سه پل بزرگ عبور و مرور را مقدور مي سازند.
موزه تكنيك
موزه تکنیک ورشو هم جايي بود كه بايد مي ديدم، تکنولوژی را به صورت کوچکی در دیدگاه به نمایش گذاشته شده بود. کارخانه ها و کارگاه ها. ماكت هايي کوچک که بیشتر برای آموزش کودکانشان درست كرده بودند. در پشت آن داستانی که بيانگر رشد صنعت توسط انسان بود، مثلا وجود آهن و نحوه كارش. وقتي فهميدم كه اين ماكت ها فقط جنبه چیدمان ندارند بلكه در ابعاد كوچك كارمی کنند، شگفت زده شدم. اتفاقا آن روز تعدادي از بچه هاي مدرسه هم بازديد آورده بودند و اين سبب خير شد، چون من هم با توضیح های راهنما از کارکرد کارخانه سر در بیاورم. از يك طرف مفتولي از آهن مي گذاشتند، غلطك ها به كارمی افتاد از طرف ديگر ورقه هاي كوچك آهن بيرون مي آمد. قسمت ديگر انواع راديو هاي قديمي و اتوي ذغالي و ابزارهای ديگري بود. نوشته ها فقط به زبان پولیش بود. بخش ديگري موزه به وسائل جاسوسي اختصاص داشت. چيز هايي مثل دوربين هاي جاسازي شده در انگشتر و ساعت و حتا در گردو. نحوه انتقال ميكرو فيلم و اسلايد، و انواع وسايل گريم و تغيير چهره.
۲- در بخش مدرن شهر ورشو انگار به دنیای دیگری می روید. ساختمان هاي تجاري زيبايي با معماري مدرن، مركز خريد و نمايندگي كمپاني هاي صاحب نام در اين مكان است. از همه شناخته شده تر مركز خريد ” زلوتی تاراسي” يا تراس طلايی است كه سقفي بلند و شيشه اي دارد. از وراي آن آسمان و آسمان خراش هاي ديگر را مي توان ديد.
فروشگاه ها و برند هاي شيك و جديد در كنار كافه ها و پيچيده در عطرهاي معروف و بوي قهوه و فست فوت ها حكايت از زنده و جاري بودن اقتصاد آن دارد.
کاخ علوم و فرهنگ و هنر ورشو ” پالاتس كولتوري نايوكي” ساختمان بسيار بزرگی كه مي توان آن را به نوعي نماد ورشو ناميد هم در آن نزدیکی قرار دارد. ساخت آن در سال ١٩٥٢ شروع شده و تکمیلش تا سال ١٩٥٥ به طول انجامید.این ساختمان گنجایش حضور ۳۰۰۰ نفر را دارد. در بالاي این برج يك ساعت عظيم به چشم مي خورد و می توان گفت بلند ترين بنا در تمام لهستان است.
از روی اکراه مي گويند هديه اي از طرف اتحاد جماهير شوروي است. معمار آن ” لف رودنيف” نام داشته و پس از جنگ جهاني دوم بعد از ويراني كامل شهر و كشتار وحشيانه، اين بنا ساخته شده است. گفته میشود حدود ٣٥٠٠ كارگر در ساخت آن دست داشته اند و ارتفاعش حدود ١٣٤ متر ارتفاع دارد. از قسمت هایی از جمله آكادمی علوم لهستان ، يونسكو ، انجمن بين المللي نويسندگان ، سالن هاي نمايش و تئآتر، موزه تكنولوژى، موزه تاريخ طبيعي، گالري هاي متعدد هنر هاي تجسمي، نمايش و همايش شب ها با نورپردازي هاي زيبايي، حتا از فاصله بسيار دور آن را مي توان مشاهده كرد.
خيابان بسيار زيباي ” كرافسكي” سر راهم سبز شد. این خيابان خودش گویای هنر است. مجسمه ” نيكولاس كوپرنيك ” در مقابل ساختمان انجمن علوم ورشو نصب شده است.
در امتداد كاخ سلطنتي ورشو و كليساي مريم مقدس در جلوي كليسا مجسمه ” استفان وسينسكي” كه يكي از رهبران كاتوليك و مبارزي عليه كمونيست بود قرار دارد.
كليساي ” كامليت” با معماري زيبای نئوكلاسيك مجسمه پاپ را بر بلنداي خود دارد در حالي كه هميشه گلداني پر از گل در زير آن است.
مجسمه ياد بود ” آدام مي كي فلس” كه يكي از شاعران نامدار اين سرزمين است در گوشه ديگري خودنمايي مي كند.
و سر راه به قصر رئیس جمهوری رسيدم، و پيكره ” ژوزف بونيا توفسكي” يكي از قهرمانان كه در حفظ وطنش دلاوري ها كرده.
شب ها صليبي که با لامپ های کوچک تزیین شده بود در آن خیابان جلب نظر می کرد. زن و مردهايي به زبان لهستاني چيز هايي در بلند گو مي خوانند و مي گويند. بعد از جستجوي زياد دريافتم اين صليب يادبود ریيس جمهور و هيئت همراهش است كه چند سال پيش هواپيمايشان سقوط كرد و همگي از بين رفتند و دولت جديد اجازه نداد به ياد بود آنها صليب را برافرازند.
نزديكي ان جا كتابخانه بزرگ ورشو وجود دارد. محوطه اي وسيع كه سقف آن شيشه اي است و پر از قفسه هاي کتاب و مبل و صندلی هايي راحت براي مطالعه.
در قسمتي از آن كتب ايراني وزبان فارسي است. استقبال از تحصيل در رشته ايران شناسي در چند سال اخير بيشتر شده.
كتابخانه ايران شناسي و كتابخانه ترك شناسي به دليل كمبود جا در يك مكان قرار دارد. ١٤٠٠٠ جلد كتاب در اين جا نگهداري مي شود. ٥٠٠٠ جلد مربوط به ايران شناسي است كه ١٨٠٠ جلد آن در رابطه با اسلام شناسی و ٢١٥٠ جلد مربوط به تاريخ ، فرهنگ ، جغرافيا و هنر هاي مربوط به ايران است.
عيد ايستر در ورشو
روز جمعه ٢٩ فروردين ١٤٩٣ مطابق با ١٨ آپريل ٢٠١٤ در لهسنان عيد ايستر يا عيد پاك بود و كليسا ها شلوغ. لهستانی ها مذهبي هستند. سرزمینی با کلیسا های متعدد.
ريشه تاريخي اين عيد بر مي گردد به عيدي كه كليميان ” يسح” و يا ” فطير” مي خوانند. كليميان معتقدند در چنين روزي قوم اسراييل از اسارت مصر بيرون رفته اند و بنابراين جشن مي گيرند.
ولي مسيحيان اروپايي به آن عيد ايستر و يا اوسترن مي نامند.
ابوريحان بيروني در كتاب ” آثار الباقيه” اهميت اين روز را مفصل بيان كرده است. عيد پاك با رستاخيز و قيام مسيح پيوند خورده است. در اين هفته كه مقدس مي خوانندش مؤمنان روزه داري مي كنند و به عبادت مي پردازند .
طبق روايت، شامگاه پنجشنبه، عيسا مسيح نزديكان و يا حواريون را فرا مي خواند تا با هم شام بخورند. در اين مهماني به آن ها نان و شراب مي دهد كه هر كدام بیانگر نماد خاصي است و سپس برايشان سخنراني مي كند. در ضمن اطلاع مي دهد كه به زودي دستگير مي شود. فردا همان كه گفته بود به وقوع مي پيوندد و او شكنجه وحشتناكي را تحمل مي كند. در ( جمعه نيك ) كه روز سوگواري است پيروان مسيح گوشت نمي خورند. سبزي مي خورند و سبزي مي كارند. روز شنبه روز خاكسپاري مسيح، اهل كليسا به عبادت مي پردازند و خانه تكاني مي كنند.
در سومين روز پس از به صليب كشيدن مسيح، ياران و نزديكان براي تدفين او به محل رفتند و او را نيافتند و دانستند كه به سوي خدا رفته، بنابراين در روز يكشنبه و دوشنبه به شادي و سرور مي پردازند و در اين روز گوشت بره مي خورند.
يكي از نمادهاي مهم تخم مرغ است، به معناي بيرون آمدن از قفس زندگي و باز گشت به حيات به صورت جوجه، و ديگری نماد خرگوش که معنای باروری است.
بعضي مي گويند بخاطر همين تخم مرغ ها را رنگآميزي مي كنند.
در تمام مدت اقامتم با وجودی که زبانشان را نمی فهمیدم، جز مهربانی و محبت ندیدم. چند جور صبح بخیر و عصر بخیر داشتند و من آن ها را یاد گرفته بودم و ارتباط بر قرار می کردم. مردمی درستکار و قابل اعتماد و مسئول.
در وقت سوار شدن و پیاده شدن در تراموا و اتوبوس کسی بلیط ها را بازرسی نمی کرد، بنا بر این اگر کسی بلیط تهییه نکرده بود هیچ کس نمی فهمید. گاهی بازرس در حین راه درها را می بست و مطالبه بلیط می کرد. جالب اینکه هرگز کسی بدون بلیط ندیدم. مردم در بیشتر موارد بلیط های هفتگی و یا ماهیانه از پیش تهیه کرده بودند.
در خیابان فرانسیسکو (فرانسوسکا) زمانی که خسته شدم بر روی نیمکت سنگی که در پیاده رو بود نشستم با شگفتی متوجه دکمه ای شدم که روی نیمکت تعبیه شده بود، و نوشته ای به زبان پولیش. وقتی دکمه نیمکت را فشار دادم قطعه ای از شوپن شروع به نواختن کرد. شوپن اهل لهستان بوده و جزو مفاخر آن ها محسوب می شود.
وقتی سفر تمام شد آپارتمان و وسایل را تمیز کردم و منتظر صاحب خانه شدم تا تحویل بدهم. او گفت کلید را بیندازید در صندوق پستی. خانه ای با مبلمان کامل همراه همه وسایل زندگی و لوازم برقی. انسان های شریف و معتمدی بودند.