تماس با من
541 Melville Ave, Palo Alto, CA 94301,
[email protected]
Ph: +1.831.705.5448
همکاری با من
[email protected]
Ph: +1.831.306.6725
بازگشت

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

دوستم زهره به محل کارم آمد تا با هم به کنسرت خانم هنگامه اخوان برویم. کنسرت در پارکینگ مجموعه آپارتمانی در قیطریه برگزار می شد و من از اینکه خانم ها باید در پارکینگ کنسرت برپا کنند عصبانی بودم، ولی از طرفی باید به هر صورت نوای زنانه و موسیقی بانوان را زنده نگه داریم، این تنها کاریست که از دستمان بر می آید. آن جا را با موکت و صندلی آماده کرده و فضای بسیار کوچکی هم به سن اختصاص داده بودند. کنسرتی که نه برایش تبلیغ شده بود و نه اطلاع رسانی کافی، با این وجود همه بلیط ها فروش رفته بودند. 

خانم هنگامه اخوان با لباس شومیز سفید و دامن تنگ سرمه ای همانند با گروه موسیقی بر روی سن ظاهر شدند، و در پی آن طنین موسیقی زنده و آن صدای جادویی ما را برد به آن عالم گم شده. هر کدام از ما  به نوعی با آن همذات پنداری میکرد و واکنش نشان می داد. آنقدر استقبال زیاد بود که مجبور شدند یکی دو آهنگ هم  بیشتر اجرا کنند. برنامه که تمام شد حاضرین دور خانم هنگامه و گروه موسیقی حلقه زده تا تشکر کنند. تمام هیجان های سرکوب و خفه شده،  برانگیخته شده به اشک غم و یا شوق تبدیل شده بود و جا داشت به پاس آن، هنرمند را در بر بگیرند.

در این وقت ناگهان چشمم افتاد به پیراهن شومیز خانم اخوان و اعضای گروه موسیقی، و نگاهم لغزید به زهره، هر دو ناباورانه بهم نگاه کردیم. 

شومیز سفید او دیگر سفید نبود، بر یقه و شانه و سینه  لباسش نقش رنگینی از انواع رژگونه و کرم پودر تا رژ لب، سایه های بنفش و سبز و آبی و قهوه ای، و سیاهه هایی از ریمل و خط چشم خودنمایی می کرد. گروه موسیقی هم از این رنگامیزی بی نصیب نبودند. 

در راه بازگشت تا خانه، ما دو نفر این رویداد هنری را با هم نقد و بررسی می کردیم، و به این فکر بودیم که بیشتر خانم ها یی که به کنسرت آمده بودند، مسئولیت خانه و مادرانه داشتند و یا شاغل بوده و باید از سر کار می آمدند. خیلی ها سالمند و بعضی خیلی جوان. واقعا چه انگیزه ای زن ها را می کشاند به حضور در صحنه؟ مبارزه و یا  لذت بردن از موسیقی؟  

من عقیده دارم که این سر چشمه می گیرد از رمز و راز روح ما زنان، لایه هایی مرموز از لطافت عواطف شعرگونه تا رازهای نهفته در مبارزات نرم. اگر جای هنگامه اخوان بودم آن لباس شومیز را نمی شستم، قابش می کردم و تاریخ امروز را زیرش ثبت می کردم. برای یک هنرمند چیزی با ارزش تر از لمس کردن دل مخاطبش نیست، و او امروز موفق شد تا امضای تحسین کننده هایش که بر لباسش نقش بسته بود را بگیرد، البته عده ای هم از ما آرایش نداشتند تا ثبت کنند.  اینگونه چراغ هنرها شعله ور ماند.

مدتی پیش شاهد اتفاق هنری بزرگی در عربستان بودیم. زیبارویانی مشهور از سرزمین های دیگر با هزینه های سرسام آور و بوق و کرنا دعوت شده بودند تا شکوه و جلال این سرزمین را به رخ جهانیان بکشانند.

در حالی که در مرز و بوم ما هم یک رویداد هنری رخ داده بود. یکی از آن دختران نسل بعدی هنگامه اخوان ها، دوست نداشت در پستو بخواند. به یکباره  آوای آواز زنانه اش را در امواج مجازی طنین انداخت که کمتر از شگفتی اتفاق در آن سرزمین عربستان نبود. اگر چه هنرنمایی در عربستان عاریتی بود، ولی گوهر ما اصل و اصالت خودمان را داشت، در همین سرای بس تاریک و پر هراس و سرد. به زبان فارسی و از غصه و عقده های در گلو مانده مان خواند.

 تنها جواهرش ارزشمندترین و گرانبهاترین دارایی مان بود، نقشه ایران که به گردن آویخته بود.

باور دارم که در سرزمین ما هزاران هزار سال است زن ها، مرد و زن هایی می زایند که راز ماندگاری وطن را در ناخودآگاه به ارث دارند. 

ویولت رازق پناه 

violet
violet
https://violetr.com

This website stores cookies on your computer. Cookie Policy